مهمون حبیب خداست؟فکر نکنم!


همیشه از مهمون داشتن متنفر بودم..و هنوزم هستم!
ببینید عزیزان دلم..وقتی خواستید برید مهمونی به این فکر کنید که دختر/پسر صاحبخونه همسن شماست یا نه و اگر دیدید داره از شما دوری میکنه خوب شما هم ازش دوری کنید!هی بهش نچسبید بگید بیا با هم عکس بگیریم"-"خوب من باید سر به کدوم بیابون بزارم وقتی درونگرام و دلم نمیخواد باهات صحبت کنم و همینطور از شخصیتت خوشم نمیاد؟._.
مامانم به لطف این که رفته یه دانشگاه دور از شهرمون درس خونده یه عالمه دوست در نقاط مختلف کشور داره"-"و هر سال چندتاشون میان خونمون..و خوب من همشون رو دیدم و یکی از یکی بدترن._.اصلا نمیتونم با هیچ کدوم از فرزندان دوستای مامانم ارتباط برقرار کنم!لازم به ذکره خیلیاشون هم همسن من هستن ولی خوب:/
و..دیروز یکی از این همین دوستان مهمان خانه ما بود"-"حالا از اینکه اصلا به کرونا اعتقادی نداشتن و من هی حرص میخوردم که این چندین ماه قرنطینه به فنا میره..باورم نمیشه اونها حتی ماسک نداشتن!من سرمو کجا بکوبونم؟:/
ولی خوبیش این بود که نیازی به ارتباط نداشتم باهاشون چون دختر نداشتن._.ولی وقتی همه داشتن سر سفره بگو بخند میکردن من داشتم خود خوری میکردم زیر لب و به لوبیاهای قورمه سبزیم زل زده بودم و داشتم به این فکر میکردم چطوری فرار کنم از این جمع؟"-"
خدا رو صد هزار مرتبه شکر همین صبحی رفتن ولی خوب فهمیدم درونگرا تر از چیزی که فکرشو میکردم شدم..

پ.ن:شما هم توی مهمونی ها همه کارها رو میکنید و مامانتون دست به سیاه سفید نمیزنه یا من فقط کوزتم؟._.
پ.ن:حس میکنم زیادی پست بیخودیه..
پ.ن:بدنم درد میکنه..از بس دیشب کار کردم..حس میکنم باید مامانم بهم یه مرخصی چند روزه معاف از کارهای خونه بهم بده:|
پ.ن:تولد دوستم نزدیکه..حس میکنم کادوهایی که براش انتخاب کردم خیلی بدنT^T
پ.ن:میدونید فردا تولدت کیه یا باید یادآوری کنم؟(((:

  • mochi ^-^
  • شنبه ۲۵ بهمن ۹۹

محض اطلاع

فقط بدونید که..تمام پستایی که گذاشتینو خوندم و اون ستارشو خاموش کردم..ولی هر کار کردم نتونستم کامنت بدم..متاسفم بابتش و لطفا از دستم ناراحت نشید..

+فقط پنج دقیقه است که پستش کردم و سه نفر اومدن پی وی میپرسن خوبی؟(:واقعا..مرسی که اینقدر دوستم دارید و به فکرمید..ولی این فقط یه دوره است و من حالم خوبه..نگران نباشید!واقعا میگم..حالم خوبه..

 


مرسی از همه شما که اینقدر به فکر منید:")و من خوشحالم که کسایی هستن که منو دوست دارن و به فکر من هستنT^T
و فقط میخواستم بگم به حالت اولیه برگشتم..میخواستم پست بزارم ولی..موضوعی پیدا نکردم براش!همین دیگه.

  • mochi ^-^
  • چهارشنبه ۲۲ بهمن ۹۹

موچی به چند سوال پاسخ میدهد!


خوب..دلم میخواست توی چالش یومیکو شرکت کنم((:خیلی وقته توی چالش شرکت نکردم..
بیاین ادامه مطلب^^

  • mochi ^-^
  • شنبه ۱۸ بهمن ۹۹

میتونم ازتون بپرسم؟

 

دریافت

باید پستش میکردم:)نمیتونستم کنار بیام با اینکه پستش نکنم~
این فیلم..زیادی حرفای منه:)

  • mochi ^-^
  • جمعه ۱۷ بهمن ۹۹

مواظب باشید..

قلبم درد میگیره..
لطفا وقتی میخواید یه حرفی رو بزنید به این فکر کنید روی طرف مقابلتون چه تاثیری میذاره..
بعضی از حرفاتون هیچ وقت از ذهن آدم بیرون نمیره و با هر دفعه به یاد آوردنش قلب آدم میشکنه:)

  • mochi ^-^
  • جمعه ۱۷ بهمن ۹۹

نمیفهمم..

چندتاتون دارید میرید؟نه خداوکیلی!
عشق کتاب که تازه وبشو باز کرده..
حنا دیروز وبشو بست..
مائوچان همین چند لحظه پیش وبشو بست بعدش دوباره بازش کرد و دوباره الان نرگس بسته وبشو:/
دیگه نمیکشم..دیگه نمیفهمم این همه درک نکردن رو!
به اندازه کافی هممون داریم با زندگیمون دست و پنجه نرم میکنیم..دیگه نمیخوام آدمای مجازی ای که دوسشون دارم رو از دست بدم!

  • mochi ^-^
  • چهارشنبه ۱۵ بهمن ۹۹

خصوصی(کسایی که بهشون اطلاع دادم رمزی که بهشون گفتمو بزنن)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • mochi ^-^
  • سه شنبه ۱۴ بهمن ۹۹

به همین زودی؟


این دو سه روز که بیان مشکل داشت..فهمیدم چقدر به بیان وابستم:)یه جورایی من زندگیمو توی همین بیان کردم..
و الان دویست روز از زمانی که من این پست رو گذاشتم میگذره!(:
دویست روزه که یه تمرین نویسندگی طولانی رو توی بیان شروع کردم..
دویست روزه که با بچه های بیان آشنا شدم و روز و شبمو باهاشون گذروندم..
با هم داستان نوشتیم..
پستا رو تبدیل به صفحه چت کردیم..
و هر روز بیشتر از دیروز بهم نزدیک شدیم!
با اینکه حتی بعضی اوقات من اسم واقعی طرف مقابلم رو نمیدونم از دوستای واقعیم که حتی چهرشون رو هم دیدم نزدیک ترم و اعتماد بیشتری دارم..
درواقع ما اینجا با دلمون مینویسیم نه چهره ای در کار هست نه چیز دیگه که با اون قضاوت بشیم(:
و دویست روز مثل برق گذاشت..
اونقدر خوشحالم که دلم میخواد جیغ بکشم و بگم:دوست دارم بیان!

+خوب دیگه بسه از حالت غم انگیز در بیایم بریم روی مود قر دادنXD
حالا این آهنگ رو پلی کنید و بیاید وسطXD

 پ.ن:اون عکسه رو خودم گرفتم(":تولد داداشم بود و منم از فرصت استفاده کردم از بادکنک هلیومی ها عکس گرفتم!("=

  • mochi ^-^
  • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹

متاسفم..

"متاسفم..متاسفم بابت همه چیز!همه چیز..همه چیز تقصیر منه..و من بابت همشون متاسفم!"
دستش میلرزید..نمیدانست میتواند این کلمات را بفرستد یا نه.او میترسید..آنقدر میترسید که حتی نمیتوانست این کلمات به ظاهر ساده را بفرستد.
او همیشه در زندگیش از همه کس و همه چیز عذرخواهی میکرد.او خودش را برای همه چیز مقصر میدانست.او خود را گناهکار میدانست برای کارهای نکرده اش برای احساساتش..حتی برای حرف های نزده اش..او همیشه مقصر زندگیش بود!
او فقط میخواست کمی آرامش داشته باشد.میخواست که مقصر نباشد ولی همیشه ذهنش او را مقصر میدانست حتی اگر کسی نمیگفت که او مقصر است.احساس میکرد همه انگشت مقصر را به او میگیرند و میگویند:او مقصر است.
ذهنش هر روز بیشتر او را مقصر دانست و هر روز بیشتر درون افکارش که مقصر است فرو میرفت.او دیگر کسی نبود جز مقصر!مقصر همه چیز..همه کس..

پ.ن:من چرا اینو نوشتم؟._.اصلا قرار نبود من همچین چیزی بنویسم:/قرار بود فقط یه متن در مورد متاسفم باشه:|ولی..خوب متن خوبی شده..و منو بابت این که یه متن غم انگیز نوشتم ببخشید:)
پ.ن:راستش..من در نود درصد اوقات خودمو مقصر همه چیز میدونم..همیشه همینطوره..و من نمیتونم جلوی ذهن خودمو بگیرم که مقصر نباشم..خیلی وقتها بی دلیل از دیگران معذرت خواهی کردم..
پ.ن:باید حتما بگم به خاطر رفتن عشق کتاب بی شرف چقدر بهم ریختم؟:)و اینکه امروز بالاخره موفق شدم یه ایمیل به این بی شرف بدم؟
پ.ن:وای خدا(":کامبک آیو و حرفاش در مورد توصیح آهنگش..هق!از صبح یه سره دارم گوشش میدم(": You are my celebrity..
 

  • mochi ^-^
  • جمعه ۱۰ بهمن ۹۹

Paradise

دریافت

  • mochi ^-^
  • يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
میدونی چیه؟
زندگی ناسازگاری های زیادی داره. ولی بیا با تمام توانمون از زندگی سختمون لذت ببریم:)♡