این دو سه روز که بیان مشکل داشت..فهمیدم چقدر به بیان وابستم:)یه جورایی من زندگیمو توی همین بیان کردم..
و الان دویست روز از زمانی که من این پست رو گذاشتم میگذره!(:
دویست روزه که یه تمرین نویسندگی طولانی رو توی بیان شروع کردم..
دویست روزه که با بچه های بیان آشنا شدم و روز و شبمو باهاشون گذروندم..
با هم داستان نوشتیم..
پستا رو تبدیل به صفحه چت کردیم..
و هر روز بیشتر از دیروز بهم نزدیک شدیم!
با اینکه حتی بعضی اوقات من اسم واقعی طرف مقابلم رو نمیدونم از دوستای واقعیم که حتی چهرشون رو هم دیدم نزدیک ترم و اعتماد بیشتری دارم..
درواقع ما اینجا با دلمون مینویسیم نه چهره ای در کار هست نه چیز دیگه که با اون قضاوت بشیم(:
و دویست روز مثل برق گذاشت..
اونقدر خوشحالم که دلم میخواد جیغ بکشم و بگم:دوست دارم بیان!

+خوب دیگه بسه از حالت غم انگیز در بیایم بریم روی مود قر دادنXD
حالا این آهنگ رو پلی کنید و بیاید وسطXD

 پ.ن:اون عکسه رو خودم گرفتم(":تولد داداشم بود و منم از فرصت استفاده کردم از بادکنک هلیومی ها عکس گرفتم!("=