۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

این من هستم

1:در جمع شلوغ و پرحرف هستم و همیشه فردی پر از انرژی یاد میشم اما توی خونه و خلوت خودم درونگرا و اخمالو هستم
2:تایپم INFP هست و سعی میکنم همیشه دیگرانو خوشحال نگه دارم و تمام سعیمو میکنم که کسی رو ناراحت نکنم و وقتی کسی ناراحته تمام تلاشمو میکنم حالشو خوب کنم و خیلی خیلی احساساتیم
3:همیشه به کسی که حرفامو بشنوه و دست نوازش روی سرم بکشه نیاز دارم و این از وابستگیمه
4:نمیتونم به روزی فکر کنم که نتونم آهنگ گوش بدم و موسیقی جزئی جدانشدنی از منه

ممنون از عشق کتاب که منو دعوت کرد((:
و دعوت میکنم از:
یومیکو
بلک استار
سپهر
گلی ساما
 

  • mochi ^-^
  • سه شنبه ۲۹ مهر ۹۹

اعلام حضور😁

خیلی خسته هستم..دقیقا چهار روزه که خونمون نبودم..

به خاطر این که الان فصل پسته چینی هست توی شهر ما همش خونه مامان بزرگم بودم و داشتم پسته جمع میکردم("=

و خوب حالا از اینکه یه عالمه باید کار کنم بگذریم اونجا نت نداره😑

حالا چجوری دارم پست میزارم؟به خاطر اینه که دو روزه به خاطر کلاسای آنلاین و درس اومدم خونه خالم اینا..و من احتمالا تا چند ساعت دیگه برم خونمون بالاخره بعد از چهار روز‌..اما مجبور میشم بشینم درسامو بخونم"-"ایح خدا چقدر درس داریم:/

پنجشنبه که رفتم خونه مامان بزرگم روز قبلش که لپ تاپ خراب شده بود نذر کرده بودم اگه لپ تاپ درست بشه کیک بپزم به همه فامیل بدم😂و هیچی دیگه به همه فامیل کیک دادم خونه مامان بزرگم اما چون کوچولو بود کیکم و جمعیت زیاد به همه اندازه فندق رسید خودمم نتونستم زیاد از کیکم بخورم😂(حیف شد خیلی خوشمزه بود کیک شکلاتی بود:"/)بعد همه خوردن یه تعدادی نبودن براشون گذاشتیم کیک توی یخچال بعدا بخورن بعد اومدیم سر یخچال چند ساعت بعدش بدیم بخورن کیک ها رو دیدیم یدونشون غیب شده😂من رفتم به بچه های کوچیک گفتم یکی از کیک ها غیب شده اعتراف کنید کدومتون خوردتش همشون گفتن ما نخوردیم تازه بچه های کوچولو جمع شدن داشتن کارآگاه بازی میکردن که کی کیکو خورده و در اخر معلوم شد یکی از نی نی ها گریه کرده کیک میخواسته بهش اون تیکه کیکرو دادن بخوره😂کارآگاه بازیشون به بن بست خورد😂

فقط یه طورایی میخواستم بیام اعلام حضور کنم برم"-"

پ.ن:چقدر این چند وقته آشپزی کردم:"/

پ.ن:امروز امتحان زیست داشتم:"/

پ.ن:خداوکیلی برای چی معلممون ازمون اثر هنری میخواد:"/بخدا یه تعدادی مثل من هستن بدون استعداد نقاشی بدنیا اومدن:"/

 

  • mochi ^-^
  • يكشنبه ۲۷ مهر ۹۹

لپ تاپم😭

لپ تاپ خراب شده..

باورم نمیشه..

دست مامانم بود لپ تاپ ..آوردمش توی اتاقم و وقتی خواستم روشنش کنم نمیشد..همه ی راه ها رو امتحان کردم..برداشتن و گذاشتن و باتری..زدنش تو شارژ..همه ی کارا رو اما روشن نمیشه..😭

من واقعا برای لپ تاپ گریه کردم..

شاید بگین که خیلی خلم که دارم برای لپ تاپ گریه میکنم اما لپ تاپ همه ی دنیای من بود..من گوشی ندارم و اگر لپ تام درست نشه مجبورم گوشی قدیمی مامانم رو بردارم و گوشیش خیلی صفحش کوچیکه و این که گوشیش کاملا هنگه..

واقعا نمیدونم چیکار کنم..😭

من لپ تاپمو میخوام😭

+الان دیگه حتی چراغ باتریشم روشن نمیشه

روشن شددددد روشن شددددد باورم نمیشه وای خدااااا عررررررر عررررر عررررر عررر

مرسی بلک استار کاری که گفتی رو انجام دادم روشن شد😭

تمام عمرم مدیونتم😭 

مرسی😭

  • mochi ^-^
  • سه شنبه ۲۲ مهر ۹۹

پاییزی که بالاخره آمد


تازه الان حس میکنم پاییز اومده..
توی اتاقم احساس خفگی میکردم..رفتم توی حیاط..
هوا سرد بود ولی دوست داشتم توی حیاط بودن رو..
ایستادم و به دور و اطراف نگاه میکردم..همه چیز حس خوب رو بهم منتقل میکرد..
برگ های خشک انگور که همه جا روی زمین بودن و وقتی روشون راه میرفتم خش خش صدا میدادن و من کیف میکردم(:
بوته های پر از گل رز که تازه باز شده بودن..اما تنها گلی که بین اونها به چشمم اومد اون گل صورتی ای بود که از بقیه پژمرده تر به نظر میرسید ولی در عین حال شاداب بود..نمیدونم چرا ولی بیشتر از همه دوسش داشتم..
به آسمون نگاه میکردم و چشمامو از روش برنمیداشتم و بادی سردی که به صورتم میخورد همه چیز رو بهتر میکرد..آسمون آبی مطلق زیبایی که انگار آرامش ازش فوران میکرد و تمام سعیش رو میکرد تا حال من رو بهتر کنه(:
همه چیز آرامش بخش بود و من عاشق اونجا بودم..انگار تمام دنیا در همون حیاط کوچیک با چندتا درخت و گل خلاصه میشد و من همین چند چیز کوچیک رو دوست داشتم(:

+چندتا از برگ های خشک شده انگور رو برداشتم تا بزنم روی دیوارم که مدت ها قبل عکس های چاپ شدم روش بود ولی کندمشون..
+وااااااای این هفته کلشو امتحان دارم>-<
+دارم از سرما میلرزم ولی بابام هنوز که هنوزه میگه هوا گرمه و نیاز نیست شوفاژها رو روشن کنیم"-"
+هوا اینجا زیادی سرده یا اونجا هم سرده؟
+من هنوزم منتظر بارونم..اگه منتظر هر کسی بودم اینقدر من انتظار میکشیدم میومد.-.

 

  • mochi ^-^
  • دوشنبه ۲۱ مهر ۹۹

عنوانی براش ندارم!


سلام..
خیلی وقته ننوشتم..البته حدود ده تا پست توی قسمت پیش نویسم هست..ولی اونا فقط برای خودمم..نمیتونم به کسی نشونشون بدم(:
این چند وقته تا جایی که تونستم فکر کردم و خودمو توی کتاب و انیمه و فیلم و آهنگ غرق کردم و ناخونکی هم به درس زدم..
راستش نمیتونم دلیل این که هیچی پست نکردم رو این بذارم که آشفته بود ذهنم(یکی از دلایلش این بود)اما دلیل اصلیش این بود که هیچی برای نوشتن نداشتم..و میومدم پشت لپ تاپ میشستم و هر چی با خودم فکر میکردم هیچ ایده ای برای نوشتن پیدا نمیکردم..زندگیم عادی بود و هیچ اتفاقی توش نیفتاده بود..صبح پا میشدم میرفتم سر کلاس آنلاین..با شینا میحرفیدم و توی بیان میگشتم و اهنگ گوش میکردم و بعد انیمه میدیدم و میدیدم..
هیچ چیزی نبود واقعا برای نوشتن..
نمیخواستم این پستم بنویسم..اما نمیدونم احساس کردم باید بنویسمش..
تا قبل از این که شروع به نوشتن بکنم هزاران چیز توی سرم میچرخید اما الان..هیچی!
شاید اصلا اشتباه کردم و این پستو نوشتم..هوووم نمیدونم..
میخواستم قالب وبلاگ و اسمشو دوباره عوض کنم اما نشد..این چند وقته زیاد خونمون نبودم..
اما عوضش میکنم..بزودی و نمیدونم میخوام از این قالب خیلی زود خلاص بشم..احساس بدی بهش دارم و هر وقت بهش نگاه میکنم خاطراتی رو به یادم میاره که سعی(!)در فراموشی دارمشون..
فکر میکنم داره از وبلاگم انرژی منفی میباره..تک تک پستامو دوباره خوندم و تنها چیزی که توشون میبینم ناراحتی و اندوهه..چیزی که اگه میتونستم دکمه دیلیتش رو میزدم تا برای همیشه از دستش خلاص بشم..برای همین دارم فکر میکنم یکم جو شاد تری به وبلاگم بدم و گرنه هر کسی که وارد وبلاگم میشه ناراحت میشه..و من اینو دوست ندارم(:
+نمیدونم چرا اما یه بغضی توی گلومه..
+با نوشتن این حالم بهتر شد یه احساس سبکی میکنم..چیزهایی که خیلی وقت بود میخواستم بنویسم رو نوشتم و از دستشون راحت شدم
+برای اولین بار یه کی دراما پیدا کردم که عاشقانه نیست..خیلی جالبه..حتما بعد از تموم کردمش یه معرفی براش مینویسم اگر تنبلیم نیاد
+خیلی اتفاق برام افتاده اما حس میکنم نیازی به نوشتنشون نیست..
+هنوزم بارون نیومده پیشم..از هر وقتی بیشتر دلم براش تنگ شده
+راستش به قیافم عادت کردم..و وقتی چتریهامو میزنم کنار از نظرم خوشگل میشم و قیافمو اینجوری دوست دارم..حتی دو تا از دخترخاله هام اعتراف کردن که خیلی خوشگل شدیD:

  • mochi ^-^
  • يكشنبه ۲۰ مهر ۹۹

میخوام فقط فرار کنم


دلم میخواد داد بزنم..
و فرار کنم..
از همه چیز هایی که داره دور و برم رخ میده..
فریاد بکشم با چشمای اشک بارم فرار کنم از این میله هایی که گیرم انداختن..
فقط دوستدارم از همه چیز فرار کنم تا آسودگی داشته باشم..
آسودگی بهش نیاز دارم تا همه چیز رو درک کنم بتونم باهاش کنار بیام و همه چیزو درست کنم..
فقط به یکم فرصت نیاز دارم که کسی بهم نمیدتش..
سخته همه چیز و انگار که زندگیم روی دور تند گذاشتن و همه چیز به سرعت میگذره قبل از این که ضربه اولی رو بفهمم از کجا خوردم ضربه های بعدی هم بهم وارد میشه..
مرخصی چندماهه میخوام بگیرم و برم کمی استراحت کنم..افکارم رو جمع و جور کنم و بفهم دارم چیکار میکنم توی زندگیم؟
واقعا دارم چیکار میکنم؟


+میدونی حوصله جواب دادن بهتون رو ندارم..میدونم که با کامنتاتون بهم امید میدین و میگین میگذره اما الان نمیخوام به حرف های دیگران گوش بدم نمیخوام نصحیت های دیگرانو بشنوم و کمی خسته تر از اینم که کامنتاتونو جواب بدم پس میبندم کامنتا رو
پست قبلیمم پاک کردم..نیازی به اون پست نمیدیدم

  • mochi ^-^
  • يكشنبه ۱۳ مهر ۹۹

چالش اگه یه روز ببینمتون..

خوب سلام به همه((:
باورم نمیشه این همه وقت ننوشته بودم..خوب یکم حالم بد بود..خوب یکم که نه خیلی حالم بد بود..با هیچ کس نمیتونستم حرف بزنم حتی با شینایی و خوب از من بعیده!
حالا بیخیال همه اینا..من بالاخره میخوام چالشو بنویسمD:
شینا: بغلش میکنم و یه عااااااااالمه میچلونمش احتمالا گریم بگیره تو بغلش..البته اگه خجالت نکشمD:دلم میخواد با هم یه چیزی بخوریم و یه عالمه زر بزنیم..انیمه هم ببینیم بسی خوبه چون من همیشه دلم میخواست باهاش انیمه ببینم ولی نتونستمT^T و میخوام ساعتها با هم باشیم بدون این که زمان در کنار هم بودنمون تموم بشه(:
آیسا: قشنگ میتونم الان تصور کنم دو تایی روی یه نیمکت نشستیم و داریم با هم حرف میزنیم..دلم میخواد یکم بیشتر بشناسمت یکم باهات بیشتر حرف بزنم کیوت*^*
هلیا: همون طور که خودش گفته بود باهاش انیمه میبینیم..اما میخوام توی یه اتاق با یه عالمه خوراکی و یه تخت گنده و یه پارتی شبونه باشه که با هم تا صب بیدار بمونیم حرف بزنیم خوراکی بخریم و انیمه ببینیم*^*
جیسوگ: احتمالا اینو نخونی..ولی تنها کاری دوست دارم بکنم اینه که ببینم دختری یا پسرXD
فایتر: اول میزنم تو سرت چون بهم نگفتی دختری یا پسر.-.و بعد از اینکه فهمیدم دختری یا پسر میرم.-.
نگاسو: میخوام ازت بپرسم چطور این ایده های ایسگایی و طنز به ذهنت میرسه به منم یاد بدهXD
شهلا: اول دلم میخواد یه عالمه کتکت بزنم به چند دلیل:سارای منو گرفتی ،من حسودی میکنم به تو و سارا ، سارای منو گرفتی.-.و بعدشم یه عالمه برات خط و نشون میکشم که دیگه نزدیک سارای من نشی.-.
نانامی: دلم میخواد باهات بستنی بخورم(:یام یام بعد یه عالمه مسخره بازی در بیاریم و بخندیم((=
هانی بانج: هممم زیاد نمیشناسمت اما با این که کوچیکتر از منی سختی های زیادی کشیدی..دوست دارم بیشتر بدونم از تو با هم حرف بزنیم و بیشتر با هم دوست بشیم(=
وایولت جی آرون: میخوام بهت بگم چرا اینقد خوب مینویس هاع؟ یکم از اون هنر نوشتنت به منم بده.-.بعدم با هم انیمه ببینیم
ساحل: اول ازت به خاطر این که موندی پیشمون تشکر کنم و بهت بگم تو ایده های قشنگ قشنگو از کجا میاری تو وبت مینویسی؟.-.
آروا چان:دلم میخواد باهات برم از این کافه انیمه ها با هم یه عالمه مانهوا و مانگا بخونیم و انیمه ببینیم(نکه تو ایران هم کافه انیمه هست.-.)
عشق کتاب:یک عدد کافه کتاب برای وقت گذروندن بسی خوبه و احتمالا بحثی بی پایان در مورد کتاب داشته باشیم
ماگنولیا: دلم میخواد بیام باهات لب دریا(به دلیل این که خونتون شماله)(سواستفاده برای رفتن به کنار دریا)و یه عالمه با هم خوش بگذرونیمD:
یومیکو:هممم چون ازم بزرگتری احتمالا خجالت بکشم کلا احتمالا از همتون که ازم بزگرترین خجالت بکشم..ولی خوب انیمه دیدن و حرف زدن باهاتو دوست(=
آگاتا:همون طور که خودت گفته بودی باهات میام یه کافه و بحثی بی پایان در مورد کتاب و نوشتن با هم بکنیم(=
آکی سان:دوست دارم خود جدیدتو که میگی عوض شده ببینم(:
مبینا(مارین):با غر و ناله بهت میگم یه نگاه به وب بدبخت بنداز.-.و برگرد به بیان.-.و بعد دلم میخواد با هم بریم کافه و حرف بزنیم
آرتمیس:اول غر میزنم تو سرتو میگم چرا باید اینقدر خوب بنویسی و بگی من خیلی هم خوب نمینویسم هاع؟ بزنم از وسط نصفت کنم؟و بقیشو نمد ولی حتما مثل بقیه باهات یه عالمه حرف میزنم و خوش میگذرونم
رفیق نیمه راه:حتما یه عالمه با هم در مورد تحلیل های اتک و اتقاقات احتمالی اتک حرف میزنیم و یه عالمه تجزیه تحلیل میکنیم اتک رو که این اتفاق میفته و اینا و یه عالمه عر میزنم به خاطر شخصیت هایی که میدونیم میمیرنT^T
فهیمه:احتمالا ازت خجالت بکشم چون ازم بزرگتری..ولی دلم میخواد با هم توی یه پارک و هوای سرد زمستونی قهوه داغ بخوریم و از دهنمون بخار بزنه
گلی ساما:میگم تو چطور تاریخ تولد همه ی کاراکترهای انیمه ای رو بلدی؟ هاع؟بعدم دلم میخواد برام یدونه از اون میکس ها یا ادیتای خوشگلت درست کنی*^*
کالیکو:با شینا سه تایی با هم یک عدد پارتی شبانه میگیرم و تا صبح پیتزا میخوریم و انیمه ببینیم
هلن پراسپرو:ازت میخوام توی این دیدار منو متقاعد کنی ناروتو رو شروع کنمT^T
آیامه میزوکی: آروم میزنم تو سرت(آروم میزنم دلم نمیاد محکم بزنم)و بعد بهت میگم چرا خبری نمیدادی نمیگی آدم نگرانت بشه هاع؟بعدم میخوام با هم بریم شهر بازی یوووووو چق خوش بگذره
نرسیا: ازت میپرسم دختر کجایی؟نمیگی دلمون برات تنگ بشه هاع؟زود برگرد پیشمون(:
ای الکس:میخوام باهات نقاشی کنم و بهم نقاشی کردن یاد بدی^^
آنا جی چیم:اول از همه معذرت میخوام یادم رفت اضافش کنم سوییفتیT^T بعد هم میخوام باهات بشینم مودائو زو شی ببینم و موچی هایی که تو درست کردی رو بخوریم و کلی خوش بگذرنیم"^"
اگه کسی رو یادم رفته ببخشید سعی کردم همه رو بنویسم و کسی رو جا نندازم(:
همه ی کسایی که نام برده شدن به چالش دعوت شدن((=

  • mochi ^-^
  • شنبه ۱۲ مهر ۹۹

اشک هایی همراه باران

دست و دلم واقعا به نوشتن نمیره..هی میخوام چالش روزی که اعضای بیان رو ببینم چیکار میکنم رو بنویسم ولی هر کاری میکنم نمیتونم بنویسمش..
شرایط یکم برام سخت شده..
کشمکش درونی زیادی دارم..باید بکم فکر کنم..به جز شینا با هیچ کس حرف نزدم..نمیتونم حرف بزنم انگار..
شاید چند روز دیگه چالشو بنویسم ولی الان نه!
نمیتونم درس بخونم..فقط به درسام زل میزنم و فکرم جای دیگه ای سیر میکنه..یکم حوصله درس خوندن بهم یکی تزریق کنه!میتونم نخونم ولی مشکل اینجاست مامانم مجبورم میکنه درس بخونم بعد ازم میپرسه.-.
دلم بارون میخواد..مثل اون وقتایی که بارون میومد و سویشرت صورتیمو میپوشیدم و تا بالا میکشیدیمش و میزدم توی دل بارون و ساعتها می ایستادم بدون هیچ چتری که مانع خوردن قطرات بارون به صورتم بشه  تا زمانی که بارون تموم بشه..این که اشکام با بارون قاطی میشدن رو دوست داشتم..سکوتی که فقط صدای بارون می اومد و اشک های من میریختن پایین..گاهی داداشم توی خلوتم فضولی میکرد اما  کلاهم رو بیشتر جلو میکشیدم تا صورتم رو نبینه..
یکم از اون روزا لطفا!

  • mochi ^-^
  • سه شنبه ۸ مهر ۹۹

کمی آسودگی نیازمندم


مامانم چیزهایی رو فهمیده که من ازش مخفی میکردم..چیزهای خاصی نیستن..فقط کیپاپر و اوتاکو بودنم..من اصلا دلم نمیخواست در مورد اونها بفهمه..درسته مخفیانه کیپاپر و اوتاکو بودن سخته ولی من ترجیح میدادم مامان بابام ندونن چون شرایط سختر از اینی که هست میشد..وقتی فهمیدم اعصابم خیلی بهم ریخت..حالم خیلی بده..دلم میخواد از خونه فرار کنم..برم یه جایی که هیچ کس منو نشناسه و نبینه..تبدیل به یه گربه بشم و فرار کنم..
از این که مامانم هی توی کارم فضولی میکنه متنفرم..دلم میخواد بهش بگم بزار زندگی کنم و به حال خودم بمیرم!

  • mochi ^-^
  • يكشنبه ۶ مهر ۹۹

شپش های خیر ندیده و حکایت موهای چتری زشت

خوب باید به عرض حضار برسانم که موهام شپش زده._.
و من موهای بلندی داشتم(دقت کنید داشتم!)و خوب به دلیل این که شپش داشتم مجبور شدم موهامو کوتاه کنم._.من واقعا واقعا موهامو دوست داشتم و از نظرم با موهای بلندم خیلی خوشگل بودم:/
رفتم ارایشگاه و به سرم زد که موهامو چتری کوتاه کنم._.بعد هیچی موهامو مصری و چتری زد:/اومدم خونه یه عالمه گریه کردم و یه عالمه جیغ زدم که "من زشت شدم"باید به عرضتون برسونم واقعا واقعا زشت شده بودم به طرز شدیدا فجیعی._.وقتی خیلی خیلی از چیزی ناراحتم و اگر بتونم جیغ و داد کنم به خاطرش از ته سرم جیغ میزنم و گریه میکنم و داد میزنم.-.خوبه همسایه نداریم و گرنه با این جیغای من دیوونه میشدن.-.
اگر بخوام بگم کاملا بفهمید تا چه حد فجیعی زشت شدم باید بگم یادتونه توی سریال یوسف یه نفر بود توی زندان با یوسف که خوابش تعبیر شد و شد ساقی پادشاه؟خوب من دقیقا مثل اون شدم فقط از نوع دخترش-___-و خوب الان عمق فاجعه رو درک کنید:-:
و کلا دیشب و امروز به خودم نگاه میکردم گریم میگرفت از بس زشت شدم:/امروز عصر دیگه اومدم چتری هامو با یه گیره کنار زدم و خوب حتی مامانمم گفت خیلی بهتر شدی(مامانمم قبول داشت که من زشت شدم تا این حد!)و خوب الان حداقل وقتی قیافمو میبینم گریم نمیگیره!ولی من دلم موهامو میخوادT^T این اولین باری بود که موهام اینقد بلند شده بودن!موهام تا یکم پایین تر از شونه هام بودنT^T و خوب من کل بچه گیام موهام کوتاه بود و هیچ وقت تا حالا موهامو اینقد بلند نذاشته بودم و خیلی دوسشون داشتمT^T وقتی داشتم از صندلی آرایشگاه پایین میشدم موهای ریخته شدمو دیدم و دلم برای موهام سوختT^T
حالا از همه ی این ها بگذریم باید به شپش های خیر ندیده موهام بپردازم._.از صبح مامانم صد تا چیز زده توی این موهام و من صد بار موهامو شستم و چندین ساعت بی حرکت نشستم تا این تخم های خیر ندیده رو مامانم از موهام جدا کنه._.بدانید و آگاه باشید شپش ها موجودات های بسیار چندشی هستندT-T مواظب باشید شپش نگیرید وگرنه مثل من بدبخت میشد:/
و خوب همه ی اینا رو نوشتم تا یادم بمونه من موهای چتری اصلا و ابدا بهم نمیانT^T
+باورم نمیشه زمان پخش اتک اومده من خوابم حتما عرررررررررررررر
+وی فردا امتحان ادبیات دارد اما هنوز ذره ای نخوانده است.-.
+چرا اینقد کار داره این شپش کشی.-.

  • mochi ^-^
  • جمعه ۴ مهر ۹۹
میدونی چیه؟
زندگی ناسازگاری های زیادی داره. ولی بیا با تمام توانمون از زندگی سختمون لذت ببریم:)♡