امروز بعد از مدتها پا به بیرون از شهر خویش گذاشتم"-"..دقیقا یه سال کامل بود جز اطراف رفسنجان جای دیگه ای نرفته بودم._.- و دیروز مامان پیشنهاد داد بریم کرمان و خوب به عنوان کسی که یه سال کامل در کنج اتاق خویش به سر میبردم بلافاصله قبول کردم!

اهم..بیاید ادامه مطلب

ابتدا تخم مرغ را در ظرف شکسته و هم زده به سر مزار حاج قاسم رفته و از شلوغی آنجا به وجد آمدیم(":واقعا خیلی شلوغ بود و از شهرهای مختلف هم بودن!مثلا یه خانمه کنارمون بود معلوم بود یزدیه._.و اونجا یه صف بود که باید وایمیسادی تا برسی به سر مزار..و خوب با اینکه همه ماسک داشتن به همدیگه چسبیده بودن"-"من اصلا اولش دلم نمیخواست برم توی اون صف ولی مامانم میخواست بره و خوب چطور میتونستم باهاش نرم؟:|
خلاصه که رفتیم و من توی اون صف اونقدر حرص خودم که نصف عمرم کم شد:"/هیهیهی..

این هم عکس از بالای مزار حاج قاسمه که امروز گرفتم*-*راستش یادم رفت از اون نزدیک بگیرم ولی عکس از نزدیک قبلا گرفتم^^(از خوبیای کرمان زندگی کردنD":من نزدیک چهار بار رفتم اونجا و همچنین در تشیع جنازه حاج قاسم شرکت داشتم وی میخواهد پز بدهد!)

و سپس به یک باغ توی کرمان رفتیم..باغ شازده معروف نه!(اهم..نزدیک بیست باری باغ شازده رفتم:|از بس رفتم اونجا نسبت به اسمش حالت تهوع گرفتم-__-)باغ فتح آباد..باغ جدید و خوبی بود(: پیشنهاد میدم برید*-*(حس میکنم دارم بهتون جاهای گردشگری کرمان رو معرفی میکنم:|)

این هم از نمای خوشگل باغ*-*

آسمون خوشگل اونجا*-*

این گل زردها هم خیلی قشنگ بودننننننننننننننننننننننننننننننننن اصلا دلم براشون رفت:"لعنتیا خیلی خوشگل بودن!دقیقا نصف عکسام از اینا بودن(":

من داشتم از این گلا عکس میگرفتم که مامانم اومد و یه عالمه ذوق کرد که وای چقدر خوشگلن و اینا بعد..

مامانم:وای چقدر بوی خوبی میدن ها!

*من که تا الان متوجه بوشون نشده بودم*:آررررررررره خیلی خوبن*-*

مامانم:چرا اینقدر بوشون شبیه شامپوئه؟"-"

*من که شک کردم، دستای مامانمو بو میکنم*

من:ماماااااااااااااان این بوی مایع دستشوییه که تو باهاش دستاتو شستی!XD

*وی جر میخورد*

*پخش زمین میشود*

*سپس در افق محو میشود*

اهم..ادامه عکس ها از اون جای خوشگل"-"..

این بید مجنونه(":چرا اینقدر حس خوبی بهم داد این درخت؟!

 

عکس از در و دیوار و درخت._.-

و در آخر غروب که داشتیم بازمیگشتیم به خونه(":

پ.ن:میدونم خیلی پست خسته کننده ایه ولی خوب._.
پ.ن:پست فقط به این دلیله که میخواستم مهارت عکاسیم رو به رخ میکشم"-"..
پ.ن:از عکاسی خودم ناامید شدم خداوکیلی|:
پ.ن:میدونید..این دو سه روز حال خوبی نداشتم این بیرون رفتن خیلی بهم کمک کرد(":
پ.ن:ناخونامو بلند گذاشتم که لاک بزنم بعدم لاک نزدم._.-هعی..
پ.ن:یکی منو مجبور کنه برم چالش آهنگ رو انجام بدم(":
پ.ن:استلا و عشق کتاب منتظرتونمTTزود برگردید هر دوتون!
پ.ن:من واقعا باید درس بخونمممممممم نبزئیرتبیت
پ.ن:بسه دیگه:|من برم..