شب شده است ولی لامپ ها همه جا را روشن کرده اند و با روشن شدن هر لامپ، روشنایی آن تاریکی شب را میبلعد.
همه جا را لامپ ها روشن کرده اند.آنقدر که دیگر خبری از سیاهی نیست.
آنقدر لامپ ها در زندگی ما جا افتاده اند که دیگر کمتر کسی به ماه و ستاره ها چشم میدوزد و اهمیت میدهد.
انگار لامپها دارند فریاد میزنند:"ما را ببین!ما میخواهیم جای ستاره ها را بگیریم!"اما هر چه آن پایه آهنی لامپ بلند بشود نمیتواند به ارتفاع ستاره ها برسند.آنها نمیتوانند جای ستاره ها را بگیرند.اما آنقدر زندگی مردم روی دور تند افتاده و همه چیز ظاهر شده است که ما دیگر اصل ماجرا را نمیبینم!اصل ماجرا یک جایی در همین آسمان بالای سر ماست و دارد چشمک میزند تا ما نگاهش کنیم.
ولی باید به تو بگویم در همین لا به لای مردم اندک کسانی هستند که به آسمان نگاه میکنند و به آن دل میبندند و با خود میگویند:"ستاره ها چه قشنگند!"
حال میخواهم رازی را برایت فاش کنم.رازی مهم که نباید به کسی بگویی.گوشت را بیاور جلوتر آها! الان به تو میگویم:"این آدم های کمیاب خیلی خاصند.قدرشان را بدان.":)