ملودی Where is my angel در گوشش میپیچد و بعد از کمی غلت زدن چشمانش را باز میکند.آنقدر آهنگ Blue & Grey  را دوست دارد که حتی آن را روی آلارم گوشی اش گذاشته است:)
به هر زحمتی که شده پتوی بنفش رنگش را از خود جدا میکند و سرمای هوا تمام موهای تنش را سیخ میکند.اما برای اینکه یک روز خوب دیگر را شروع کند از تخت خواب دل میکند و به سمت کمد هودی هایش میرود!بله درست است کمد هودی هایش..آنقدر عاشق هودی است که حتی یک کمد جدا برای هودی ها رنگارنگش دارد.از بین آن همه هودی یک هودی بنفش با قلب های کوچک صورتی روی جیبش انتخاب میکند و شلوار ستش را برمیدارد. او اصلا لباسی که ست نباشد ندارد!
به سمت آینه میرود و تصمیم میگیرد امروز موهایش را صورتی کند ولی چتری هایش بنفش باشد بعد از چند بار ترکیب رنگ های مو بالاخره همانطور که میخواهد موهایش رنگ میشود.با خوشحالی و ذوق به سمت آشپزخانه میرود و دستگاه وافل ساز را روشن میکند و قهوه را درون قهوه ساز میریزد و در این بین کمی پیام هایش را چک میکند .بعد از آماده شدن صبحانه قهوه را در فلاسک فیروزه ای مورد علاقه اش که از دوست صمیمی اش هدیه گرفته میریزد و وافل را طوری بسته بندی میکند تا بتواند به راحتی در راه بخوردش.در خانه را با لبخندی تا بناگوشش باز میکند و هدفونش را که مسلما بنفش است روی پلی لیست مورد علاقه اش تنظیم میکند و صدای خواننده در ذهنش طنین می اندازد.در حالی که قدم میزند از موسیقی،وافل خوشمزه و هوایی که دیگر به دست نخواهد آورش لذت میبرد.به دختر بچه ای که همراه مادرش در حال رد شدن است لبخند میزند و دست تکان میدهد. به هر رهگذری که میرسد لبخند میزند تا بلکه روزش را به خوبی شروع کند.
بالاخره به مقصدش یعنی کارآگاه شیرنی پزیش میرسد.او عاشق کیک و شیرنی پختن و کارش است!لباس کار بنفشش را می پوشد و مشغول همزدن تخم مرغ ها و الک کردن آردها میشود و بالاخره بعد از چندین ساعت کار کیک ها و شیرینی های رنگارنگ به صف میشوند تا به ویترین مغازه بروند.
کرکره مغازه اش را بالا میدهد و کیک ها را با سلیقه درون ویترین میچیند و آهنگ کلاسیک بی کلامی را درون مغازه پخش میکند.
مشتری ها می آمدند و میرفتند و او با خوش رویی کیک و شیرینی ها را میفروخت و علاوه بر سفارش خریدار به او لبخندی هم تحویل میداد و در همین حین گپ و گفتی هم با مشتری های همیشگی اش میکرد و روزش را میگذراند تا ساعت 10 شب که کرکره مغازه اش را پایین میکشد و نرم نرمک و در حالی آهنگ ملایمی پلی کرده بود به خانه میرود و خسته از روزی که داشته ولی خوشحال شامش را درست میکند. شام را میبرد روی کاناپه و در حالی که کتاب جدیدش جلویش باز است آن را قورت میدهد. بعد از خواندن فصل جدید کتاب به اتاقش میرود و چراغ خوابش که نورهای بنفش پخش میکند روشن میکند و قبل از اینکه بفهمد به خواب میرود.در خواب دخترکی همانند خودش را میبند.. دخترکی وبلاگ نویس به اسم موچی!:)

____
چه چالش قشنگی بود*----*اصلا دلم رفت^-^
چند شب پیش داشتم فکر میکردم چطوری خودمو تصور کنم و اینا که با خودم گفتم چرا یه شیرینی فروش نباشم؟و نوشتمش:))
البته من کیک های خوبی میپزمD:ولی شیرینی خیلی خوب نمیپزم..همیشه شکست میخورم:|هعی..
وقتی تصور میکنم خودمو اونطوری قند توی دلم آب میشه..خیلی رویاییه..خیلی قشنگه و پفکیه*---*
و دعوت میکنم از پارک هیرای جان*-*
راستی!!مرسی از استلا که دعوتم کرد و این چالش رو راه انداخت*^* و همچنین کسای دیگه ای که یادم نمیاد دعوتم کردن..
+سندروم پست گذاری پشت سر هم و بعد پیش نویس کردنشون گرفتم:|
+بهتره پستو خراب نکنم با پ.ن هام و برم پی کارم..
+آخیشششششش امتحانا مجازی شدن ولی خوب به مامانم قول دادم جلوش امتحان بدم که تقلب نکنمD:
+یلداتون مبارک*-*
+همه هم که دارن کم کم میرن:")استلا..نرگس..عشق کتاب..
+مثلا میخواستم با پ.ن هام پستو خراب نکنم:|