بعضی از شب ها انگار خوابت نمیبرد.هر چه چشمهایت را روی هم فشار میدهی تا بلکه کمی خواب به چشم هایت بیاید،انگار نه انگار و دوباره پلک هایت می پرد بالا و به اطراف خیره می شوی.به اطرافت که تاریکی آن را فرا گرفته نگاه میکنی و به آن سکوت ترسناک گوش میدهی که هر چند لحظه آن سکوت با صدای تیک تاک ساعت شکسته میشود و با هر بار تیک تاک گفتنش بیشتر کلافه ات میکند.چه میشد اینقدر این ساعت سر و صدا نمیکرد؟ با هر ثانیه فکر های مختلفی به ذهنت هجوم می آورند.فکرهایی که به سلامت عقلت شک میکنی!و هر چه میگذرد این فکر های بیشتر و بیشتر میشوند.انگار شب این خاصیت را دارد که به سرت بزند و این فکر های به عقلت شک کن به ذهنت بیاید.برای رهایی از این فکرها کتابی را برمیداری و شروع به خواندنش میکنی تا بلکه خواب به چشم هایت بیاید.بعد از مدتی به ساعت نگاه میکتی و میبینی عقربه دقیقه شمار 180 درجه تغییر کرده است و دارد فریاد میزند که نیم ساعت از زمانی که کتاب را شروع کرده ای و داری برای بار هزارم میخوانیش گذشته است.هنوز خواب برایت عشوه می آید و هر چه التماسش میکنی به چشم هایت نمی آید که هر چه میگویی بخدا فردا کلاس آنلاین دارم باید بلند بشم حاضری بزنم نمی آید! کتاب را کنار میگذرای تا دوباره به همان روش فشار دادن چشم ها برگردی ولی فکرهای به عقلت شک کن دوباره به سراغت می آیند وای که چه مصیبتی! دوباره کتاب را برمیداری و مشغول میشوی و دوباره به ساعت نگاهی میندازی و نیم ساعت گذشته.آنقدر این پروژه خواندن کتاب و بعد کنار گذاشتنش و هجوم آوردن فکر های به عقلت شک کن تکرار میشود که بالاخره خواب دلش کمی هم که شده برایت میسوزد(البته که خودش خسته شده از بس این کارها رو تکرار کردی:|)آرام آرام به چشمهایت نفوذ میکند و خود را درون چشمهایت غرق میکند و همان طور که چشمهایت در حال بسته شدن هستند با خود میگویی:نمیتونستی زود تر بی...و قبل از تکمیل کردن حرفت به خواب میروی.

پ.ن:احتمالا اینا ادامه داشته باشن..دیشب یکی دیگشم نوشتم^^
پ.ن:دقیقا اینو ساعت دوازده نوشتم:|توی تخت خوابم دراز کشیده بودم و از همون فکرهای به عقلت شک کن داشتن تو سرم جولان میدادن به ذهنم رسید این ایده..و تا ته داستانه رو توی ذهنم نوشتم و میخواستم همون موقع بنویسمش ولی متاسفانه نمیتونستم لپ تاپ رو روشن کنم-__-برای همین با این که از نوشتن روی کاغذ خیلی خوشم نمیاد نوشتمش روی کاغذD:
پ.ن:دیدید هدیه ی جین رو برای تولدش؟T-T معتاد ابیس هم شدم ینی الان دوباره میام شما رو با ابیس دیوونه میکنم:")فکر کنم پست بعدی در مورد ابیس بنویسم و آهنگشو تو پست بزارمT-T
پ.ن:شما هم فهمیدین توی یه قسمت آهنگ صدای قل قل آب میاد؟
پ.ن:بالاخره بعد از تلاش های فراوان قسمت پیوندها رو کامل کردم:)کسی رو از قلم انداختم بگه بهم^^
پ.ن:یه عالمه کار روی سرم ریخته و هیچ کار نمیکنم:|خدااااااااا
پ.ن:میخوام قالبمو عوض کنم ولی حوصلم نمیاد