دخترک بیرون تونل ایستاده بود و به انتهای تونل چشم دوخته بود با خودش گفت:انتهای تونل رو میبینی؟اونجا بهشت منه من باید بهش برسم!
اولین قدم را در تونل گذاشت و به راهش ادامه داد در راه شک و تردید زیادی داشت اما او فقط میخواست به انتهای تونل برسد. بعد از ساعتها تلاش به انتهای تونل رسید اما تنها چیزی که آنجا بود تاریکی مطلق بود! من اشتباه کردم؟این را فریاد زد و اشک هایش امانش را بریدند باور نمیکرد همه این چیزها توهم بود! او اشتباه کرده بود او فقط میخواست به انتها برسد ولی در تاریکی مطلق تنها مانده بود او برای رسیدن به انتهای تونل از خیلی چیزها گذشته بود اما تنها چیزی که نصیبش شده بود تاریکی و تاریکی بود.گاهی آنقدر به انتهای مسیر چشم میدوزیم که متوجه نمیشویم چه چیزهایی را داریم از دست میدهیم:)

_______
واقعا چی باید بگم؟بگم که اشتباه کردم؟بگم فقط توهم بود؟شاید از همون اول اشتباه کردم که اومدم اینجا در موردش نوشتم..
راستش من آرزومو دور انداختم:)اون داستان بالا رو میبنید داستان من بود..من واقعا میگم اشتباه کردم!باید خودمو سرزنش کنم؟نمیدونم ولی همین که متوجه اشتباهم شدم خوبه..الان واقعا میخوام برای خودم زندگی کنم^^فکر کنم یکم عجله کردم برای این که در مورد آرزوم اینجا بنویسم.هوم؟

پ.ن:آرتمیس و استلا منتفی شد گفتن آرزوم یاح یاح دیگه فهمیدنشو از ذهنتون بیرون کنیدXD
پ.ن:فکر کنم زیادی خیال پرداز شدم!
پ.ن:یکی از دلایلی که نجات پیدا کردم لورا بود:)باید یه نامه تشکر براش بنویسم^^
پ.ن:واقعا شرمنده همتونم مثل عوض شدن حال آب و هوا منم مود عوض میکنم:/
پ.ن:ببخشید واقعا که نمیگم آرزوم چی بوده..من به هیچ وجه نمیخوام ناراحتتون کنم..معذرت میخوام از همتون..اگه میتونستم بهتون میگفتم ولی میدونید یکم آرزوم عجیب غریب بود!