این چند وقته روزی رو نبوده که بدون ناراحتی نگذرونم..انگار که ناراحتی ها دست به دست هم داده بودن تا بیان و توی قلب من جاخوش کنن..
ناراحتیام هیچ کدوم یکسان نبودن..هر روز به دلایل مختلف جدید و قدیمی ای ناراحت بودم..
وقتی که ناراحت یا عصبانی هستم باید حتما آهنگ گوش بدم یا فیلم ببینم بالاخره باید پشت لپ تاپ باشم و وقتی که مامان بابام نت رو خاموش میکنن و یا لپ تاپ رو به هر دلیلی ازم میگیرن خیلی حالم بد میشه..از اتاقم میرم بیرون ولی اونجا یا سریع از هر چیزی عصبانی میشم و ولوم(درست نوشتم؟) صدام میره بالا و یا از هر چیزی سریع ناراحت میشم و بلافاصله به اتاقم میرم..اونا میخوان مثلا من از اتاقم بیام و مثلا باهاشون حرف بزنم اما وقتی تو مود خوبی نیستم فقط ناراحتی به وجود میاره..واقعا دلم نمیخواد بیام بیرون یکم خوب اینو درک کنین!
این چند وقته خیلی لپ تاپ ازم گرفته میشه..به خاطر کارای درسی ای که مامانم با لپ تاپ داره یا به هر دلیلی و چون این چند وقته حالم چندان خوب نبوده بیشتر بهم فشار اومده..
امروز بالاخره بعد از یک هفته رفتم مدرسه..از این که پیاده با مامانم رفتم مدرسه و برگشتم و یه عالمه خسته شدم باید بگذریم:-:باید بگم که به امید این که یکی از بچه های کلاس رو ببینم رفته بودم و خوب اون نیومده بود و خوب خیلی حالم گرفته شد و وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم وا رفته بودم"-"و خوب اگه به من باشه که من مدرسه رفتن روی تخت و با آهنگ و دراز کشیده با پتوی گرم و نرمم رو ترجیح میدم اما مامانم میگه بزار بری مدرسه دو کلوم درس یادم بگیری:-:میخوام بگم من باید برم مدرسه نه تو که برای من تصمیم میگیر._.والا ایح:/
دوباره دارم به عادتی که قبلا داشتم ینی خوندن برای بار هزارم کتابام برمیگردم
یکم زیادی ناله کردم..دیگه بسه فکر کنم..کلا شرح حال این چند وقتم بود(: